نوشته شده توسط : ArezoO0

سلام!

خاطره ی خاصی نداشتم واسه همین تصمیم گرفتم فعلا یه پست خنده دار واستون بذارم یه کم بخندین تا این که یه روز پر خاطره به دستم برسه!

این شما و این هم...خودتون ببینید!!!

اخبار تلویزیون در قرن 15 هجری!!:

قیمت هر سکه طلا امروز دربازار با 60 میلیون تومان کاهش به یک میلیارد و چهل میلیون تومان رسید.


 ایران خودرو: هفتادو نهمین مدل پژو با نام پژو ایکس دی اماده عرضه به بازار است که نسبت به مدل قبلی تحول زیادی داشته. طول انتن آن 10 سانتی متر افزایش داشته چراغ ترمز ان هم پررنگتر شده و فقط 45 میلیون تومان گران تر است.


. با مسدود شدن سایت قرآن دات کام تعداد سایتهایی که هنوز ف.ی. ل .ت.ر نشده اند به سه عدد رسید

 برای اولین بار ایران به دور دوم مسابقات جام جهانی راه یافت .علی دایی: هلوز قثد ندالم که از دنیای فوتبال خدا حافثی کنم و شلایط خوبی بل تیم ملی حاکم اثت به قولی!


دولت موفق شدنرخ تورم را کاهش دهد وآن را از 63% به 62.5 درصد برساند.

 یکصدو شصت وسومین قطعنامه شورای امنیت در مورد فعالیتهای هسته ای ایران به تصویب رسید. در عین حال رئیس آژانس هسته ای اعلام کرد علی رغم هشتصدو سی ودومین گزارش ایران در مورد فعالیتهای هسته ای هنوز ابهاماتی در این زمینه وجود دارد که امیدواریم به زودی بر طرف شود.

 به علت اتمام ذخایر نفت وگاز دولت در اطلاعیه ای از مردم عزیز ایران خواست امسال در مصرف ذغال جداً صرفه جویی نمایند.

 

جوک محلی!!!:

 

اگه گفتي تركا به آسانسور چي ميگن؟ تاكسي ديواري!


۷ تیرتم ۶ یشه عرقتم ۵ رتم ۴ کرتم ۳ پایتم ۲ست دارم ۱ دنیا! 10مت گرم ۹کرتم ۸شیشتم

اصفهانیه یه پوسته موز ميبینه میشینه کنار موزه.
میگن: چرا اینجا نشستی؟
میگه: آخه میخوام فکر کنند من این موزو خوردم!


اصفهانی رو ميخوان زجر بدند، ميبندنش به تیر برق و بهش ميگن: کوچه اونطرفی شام میدن!


قزوينيه بعد نماز به بقيه ميگه: بغل دستي: قبول باشه، جلويي: حال دادي، پشت سري: حالتو ميگيرم!

 این اس ام اس مخصوص نیمه شب می باشد :پاشو .... سرت از رو بالشت افتاده بود پائین!



:: برچسب‌ها: جوك , خنده , خاطره , اخبار , نميدونم , ميدونم , اهم , اهوم , هه هه , هوهو ,
:: بازدید از این مطلب : 13757
|
امتیاز مطلب : 689
|
تعداد امتیازدهندگان : 216
|
مجموع امتیاز : 216
تاریخ انتشار : 27 / 6 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ArezoO0

راجع به اين پست هشدار اوليه:

من مدرسه ميرم هاااااااااااااااااااااا همشو خالي بسته بابام!

باور نكنين!


سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام!

همگی خوفین؟

با نزدیک شدن مدرسه ها چیکار میکنین؟

راسی وب من با باز شدن مدرسه ها بسته نمیشه ها بازم آپ میکنم مخصوصا که با باز شدن مدارس اتفاقات جالب زیادی می افته...

با یه اتفاق مهم در زندگی شخصیم اومدم:

هووووووووووووووووووووووووورا!!

شناسنامم  عکس دار شد...!!! البته عکسدار شدن شناسنامم هم واسه خودش ماجرایی داشت ها....

از اونجایی که من عادت دارم هر روز تا موقع ناهار میخوابم ،مامان بابام تصمیم گرفتند خودشون به سازمان گرامی ثبت احوال برن و شناسنامه عزیزم رو عکسدار کنن:

بابام:سلام مستر ! (بابام عادت داره آقایون ناشناس  رو مستر صدا میکنه!)

 ثبت کننده ی احوال: سلام علیکم. بفرمایید!

بابام: اومدیم تا این شناسنامه دخترومونو عکسدار کنیم...

 ثبت کننده ی احوال:پشت عکس مهر  داره؟

بابام: مهر؟ چه مهری؟

 ثبت کننده ی احوال: باید پشتش مهر دبیرستانش خورده باشه...

بابام: دبیرستان؟ دخترم دبیرستان نمیره...

 ثبت کننده ی احوال: نمییییییییییییییییییره؟!!!!

بابام:نه ترک تحصیل کرده!!!!!

  مامانم:

 ثبت کننده ی احوال: خب اشکال نداره عکسو ببرید مدرسه قبلیش ..منظورم راهنماییه! اونجا مهر کنید بیارین...

بابام: دخترم راهنمایی نرفته!!!از ابتدایی مدرسه نرفته...

 ثبت کننده ی احوال: راهنمایی هم نرفته؟؟؟ آخه چرا؟ ببخشیدا آقا ولی دوره زمونه پیشرفت کرده از من میشنوین بذارین ادامه   تحصیل بده...!!!حتی اگه خودش هم نمی خواد بفرستینش بذارین لااقل راهنمایی رو تموم کنه...

بابام: نمیشه آخه اگه راستشو بخواین مغزش نمیکشه...یه جورایی عقب مونده ذهنیه!!!!!!!!!!

 ثبت کننده ی احوال: آهان ! خوب اشکال نداره عکسو ببرین همون ابتدایی مهر کنین بیارین(عجب سیرشیه هااا...مهر کن بریم    دیه بابا)

بابام: اوووووووووه...آخه ابتدایی رو تهران خونده ...پاشیم بریم تهران عکس مهر کنیم بیایم؟! آقا یه کاریش بکنین دیگه!(البته این هم چاخان بود)

 ثبت کننده ی احوال: خیلی خوب چند لحظه صبر کنین با همکاران مشورت کنم....(بعد از چند لحظه برمیگرده و به ناچاری عکسو منگنه میکنه)

ولی خداییش چه آدمایی پیدا میشن ها...عجب بابایی!!!!!!!!

پ.ن : خب بذارین همینجا عید سعید فطرو با کمی تاخیر تبریک بگم!

***مبااااااااااااااااااالک باشه***

پ.ن2 : 18 شهریور تولد تنها دختر خاله من تو تموم دنیاس!

که متاسفانه نتونسم تو تولد سه سالگیش که همین چند روز پیش بود شرکت کنم...

بهاره جونم هرچند نمیتونی بیای نت و تبریکم رو بخونی اما از همین جا تولدت رو تبریک میگم گلکم!!!

 

باااااااااااي!



:: برچسب‌ها: ثبت احوال , عكس , شناسنامه , بازيگوش , دختر , دست نوشته , بابا , مامان , مهر ,
:: بازدید از این مطلب : 1538
|
امتیاز مطلب : 708
|
تعداد امتیازدهندگان : 225
|
مجموع امتیاز : 225
تاریخ انتشار : 26 / 6 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ArezoO0

سلام دوباره...بيكارم ديگه چيكار ميشه كرد جز آپ؟

يه مدت بود تو اين فكر بودم چجوري جواب نظردهنده هايي رو بدم كه آدرس وب ندارن؟

تا اين كه تصميم گرفتم جواب هاشون رو توي يك پست بدم. جواب نظرات خصوصي رو هم همينطور

پريناز: مر30 كه به وبم سر زدي!

مرتضي جون: ايشالا عاقبت به خير ميشم

مهرداد: اصولا نظرات تو بر پايه توهينه نه؟بازم خوبه طرفت با جنبه اس اگه من نبودم چيكار ميكردي؟حالا وا3 چي لينكنت نكنم؟!!اصلا واسه چي بايد لينكت كنم؟!

ساناز جون:

اولا:نظر لطفته!

ثانيا: باهات موافقم ...آره باهات موافقم ...اما من كي گفتم خاطرات من ارزش خوندن رو داره يعني چون تو ميخواي يه چيز با ارزش بخوني هيشكي نميتونه واسه خودش وب بسازه و همه بايد واسه تو مطلب بنويسن؟ خوب عنوان رو بخون ...مطالبو ببين دوخط بخون خوشت نيومد برو خوب... كسي كه به اجبار نگفته بخون...من كي گفتم مطلبم به درد ساناز ميخوره؟!!

همين ديگه نظرات قابل جواب دهي تموم شد....

يه چيز ديگه كي ميدونه اين شكلك داره ميخنده يا گريه ميكنه؟!!>>>>>>

Byeeeeeeeeee hamegi!



 



:: بازدید از این مطلب : 1426
|
امتیاز مطلب : 681
|
تعداد امتیازدهندگان : 214
|
مجموع امتیاز : 214
تاریخ انتشار : 16 / 6 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ArezoO0

سلام

امروز هم با یه خاطره از پارک اومدم. البته نه اون پارک یه پارک دیگه اون هم نه بابا خانواده با بروبچ!!

آخه میدونین چیه؟؟

صدفی اومده هووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووورا!!!

صدف یکی از بچه های باحال مدرسه اس که وسط سال به خاطر کار مامانش رف دوبی و بعد از چندین ماه پنجشنبه اومد ایران... ما هم واسه اینکه ببینیمش با بچه های کلاس قرار گذاشتیم رفتیم پارک. جمعا ده نفر بودیم:

من، فهیمه، صدفی، افته(با خواهرش)، فاطمه، مرضیه، مهرزاد(با خانواده)، صدف، مائده(با خواهرش) و سیما(با سه تا از دختر عمه هاش)که بعد از همه به ما ملحق شد...

ساعت 9 حرکت کردیم رفتیم ...بابای فهیمه من و صدفی و فهیمه رو برد...ساعت نه و ربع دیگه رسیده بودیم...هنوز هیشکی نیومده بود!!! بعد رفتیم یه دوری زدیم تا بقیه برسند. صدفی گیر داده بود بریم پیست!! تا میرفتی یه حرفی بزنی هی میگف بریم پیست! میگفت آخه دوبی پیست نداره صدفی هم که استاد اسکیت بچه دلش طاقت دوری نداره!!

بعد از یه مدت گپ زدن با صدفی در مورد دوبی اینا حرفیدیم فاطمه اومد...بعد از یه مدت صدف مهرزاد اومدن. یه دور زدیم تازه افته و مائده رسیدن. ما هم که دیگه امید نداشتیم کسی بیاد راه افتادیم رفتیم به کارامون برسیم!!!بعد از یه کلی فکر کردن به فکرمون رسید بریم کشتی صبا سوار شیم...به هر زحمتی بود صدفی رو راضی کردیم که بقیه رو مهمون کنه اون هم رفت و بلیطا رو خرید...مائده  می ترسید واسه همین گف نمیاد.

من و فهیمه و و افته و صدفی ردیف آخر(بالا) نشستیم، صدف و مهرزاد و فاطمه هم ردیف بعد از ما(مرضیه و سیما هنوز نیومده بودن)

تا این که استارت زده شد...صدف با این که ردیف دوم بود از همون اول سرش پایین بود همون پایین داش زهره اش آب میشد

من که چیزی حس نمیکردم افته و صدفی ایستاده بودند...فهیمه هم که تمام وق داش تو گوش من داد میزدطوری یقه منو چسبیده بود که کم مونده بود پرت شم پایین. مهرزاد هم که بیچاره هیچی نمیتونس بگه صدف داش خفه اش میکرد..اونم گاهی برای دلداری داد میزد:   نفـــــــــــــــــــــــــــــــس نکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش!!!!!!!!!!(اونم با لهجه غلیظ کاشونی)

فاطمه هم که بیچاره شوکه شده بود صندلی رو چسبیده بود خشکش زده بود...من هم گاهی حوصله ام سر میرف واسه مائده که از اون پایین بود وداش فيلم ميگرف دس تکون میدادم...پاهام که کاملا بی حس شده بودن!!!

وقتی تموم شد و اومدیم پایین صدف که در حال غش کردن بود ...فهیمه هم همینطور چون در کل طول حرکت داشت سر صدفی داد میزد که بشینه...مائده با اینکه سوار نشده بود بازم رنگش زرد شده بود!!! صدفی و افته قهقهه میزدن و بقیه هنوز تو شوک بودن همون موقع مرضیه هم از راه رسید...بعد یه خورده رفتیم سرسره بازی!!!!!!!!!!!

اونجا افته و صدفی (سنگین های جمع) الاکلنگ بازی کردن ! میخواستیم ببینیم کدوم سنگین ترن! البته اطلاعات محفوظه...

من و فهیمه هم سوار شدیم(سبک های جمع) هر دومون یه جور بودیم...الاکلنگ در حالت تعادل ثابت میموند.

راسی فهیمه یه بار از الاکلنگ افتاد!!! یه کم تاب بازی کردیم بعد به درخواست صدفی رفتیم پیست...اونجا من و مرضیه و صدفی اسکیت میکردیم بقیه نگامون میکردن !! راسی موقع رفتن به پیست فاطمه رفت و سیما اومد....

یه کم با وسایل ورزشی هم کار کردیم ...صدف از یک از وسایل خوشش اومده بود میگفت مث سوارکاریه!!! صدفی هم از یکیشون برای رفع خارش استفاده کرد...افته هم که جار میزد بیاین تمرین رانندگی با گرایش های کامیون و سواری!!!!

حدود ساعت 12 بود که برگشتیم خونه. خیلی خوش گذشت ...

همین دیه خوش باشین>>>>>>>.................................................................................>>> بای!!<<<

 



:: بازدید از این مطلب : 1251
|
امتیاز مطلب : 671
|
تعداد امتیازدهندگان : 213
|
مجموع امتیاز : 213
تاریخ انتشار : 16 / 6 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ArezoO0

سولااااااااااااااااااام!

مونده بودم ماه رمضوني تو اين بي خبري از چي بآپم كه يه آپ يادم اومده كه 20000 سال پيش قول داده بودم آپش كنم!!!

قبل از معرفي بگين ببينم خوش ميگذره؟  به من كه خيلي خوش ميگذره(دروغ 13)!!

اما خداييش خيلي خوشحالم آخه تا الان همه روزه هامو گرفتم سالهاي قبل همچين افتخاري نصيبم نشد!

منو نيگا الان بايد توي مسجد در حال دعا باشم خير سرم اونوق نشستم جلو مانيتور دارم آپ ميكنم...

عجب دوره زمونه اي شده هااااا!!!

جون من اگه در حال شب زنده داري هستين يه دعايي هم به حال من بكنين اين فهيمه ريحانه به سرشون نزنه بيان وبم ببينن چه خبره آخه ببينن عكساي مدرسه رو گذاشتم احتمالا تا هفت جدم رو ميارن جلو چشم!

بي خيال بريم سر آپ: عكساي همايش 6 مدرسه فرزانگان كاشان!


بدون شرح!

غرفه گوگولي مگولي خودمون: من و نسرين جون ...نسرين خيلي واسه غرفمون زحمتتيد مچش گرم(عجب جوكي)!

اينم كافي شاپ همايشمون معروف به شافي كاپ!!!!!

بقيه اش عكس يه سري از غرفه هاس حتما ببينيدشون ...راسي توي ادامه عكساي قبلي نيستن هااا!



:: بازدید از این مطلب : 2756
|
امتیاز مطلب : 660
|
تعداد امتیازدهندگان : 209
|
مجموع امتیاز : 209
تاریخ انتشار : 12 / 6 / 1389 | نظرات ()